جدول جو
جدول جو

معنی وا گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

وا گرفتن
باز گرفتن، پس گرفتن
تصویری از وا گرفتن
تصویر وا گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پا گرفتن
تصویر پا گرفتن
استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن، ثبات و دوام پیدا کردن
نیرو گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا رفتن
تصویر وا رفتن
سست و بی حال شدن
باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت
آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت
بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن
دوباره به جایی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجیدن، جایی برای خود اختیار کردن، محلی را به خود اختصاص دادن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ سِ تَ دَ)
بازگرفتن. منع کردن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). جدا کردن. دور گردیدن. بریدن:
چون بود از همنفسی ناگزیر
همنفسی را ز نفس وامگیر.
نظامی.
که چون بود کز گوهر و طوق و تاج
ز درگاه ما واگرفتی خراج.
نظامی.
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده جام خود وا مگیر.
مولوی.
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چنین برد آنجا که خرمن است.
سعدی.
به امید ما خانه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع ز او واگرفت.
سعدی.
- پا واگرفتن، پاکشیدن. دوری کردن. از آمدن و رفتن مضایقه کردن:
به خاکپای تو ای سرو نازپرور من
که روز واقعه پا وامگیر از سر من.
حافظ.
آنکه سوی او ز جور هجر پیغامیم هست
وانگیرم پا از او تا قوت کاهیم هست.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- دل واگرفتن، نومید شدن. قطع امید کردن. دست کشیدن. ترک گفتن. مأیوس شدن:
به سختی در از چاره دل وامگیر
که گردد زمان تا زمان چرخ پیر.
نظامی.
، پس گرفتن. (ناظم الاطباء) ، استکتاب. (آنندراج) ، نقل کردن. (آنندراج). منتقل کردن. (ناظم الاطباء) ، بیماری گرفتن از کسی. (آنندراج). به سرایت از دیگری به بیماری مبتلاشدن
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری، رونق و ثبات آن.
- پا گرفتن قبری را، سطح آنرا از زمین برآوردن. تسنیم.
- پا گرفتن برف، نشستن آن بر زمین چندانکه بزودی ذوب نشود.
- پا گرفتن طفل، براه افتادن وی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بر هوا رفتن. پرواز کردن. اوج گرفتن:
پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا
تا نگیرد مرغ خوب تو هوا.
مولوی.
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی.
سعدی.
گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک.
سعدی.
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست.
حافظ.
ز خاکدان تعلق گرفته ایم هوا
غبار دست ندارد به طرف دامن ما.
صائب.
رجوع به هواگیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جای گرفتن
تصویر جای گرفتن
منزل کردن، جایگزین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گرفتن
تصویر خوار گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
حجامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها گرفتن
تصویر بها گرفتن
ارزش پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب گرفتن
تصویر تاب گرفتن
اعراض کردن، منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق گرفتن
تصویر دق گرفتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
غمگین شدن، ملول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گرفتن
تصویر آب گرفتن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا گرفتن
تصویر هوا گرفتن
پذیرفتن هوا: و اما بودنش علت هوا بسیار گرفتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگرفتن
تصویر واگرفتن
دریغ کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوا گرفتن
تصویر بنوا گرفتن
به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگرفتن
تصویر واگرفتن
((گ ر تَ))
پس گرفتن، دوباره گرفتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
در جایی استقرار یافتن، جایی را به خود اختصاص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوا گرفتن
تصویر هوا گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
بالا رفتن، اوج گرفتن، پیشرفت کردن، ترقی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوی گرفتن
تصویر خوی گرفتن
آمخته شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره