سست و بی حال شدن باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن دوباره به جایی رفتن
سست و بی حال شدن باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن دوباره به جایی رفتن
بازگرفتن. منع کردن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). جدا کردن. دور گردیدن. بریدن: چون بود از همنفسی ناگزیر همنفسی را ز نفس وامگیر. نظامی. که چون بود کز گوهر و طوق و تاج ز درگاه ما واگرفتی خراج. نظامی. لذت انعام خود را وامگیر نقل و باده جام خود وا مگیر. مولوی. ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چنین برد آنجا که خرمن است. سعدی. به امید ما خانه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ز او واگرفت. سعدی. - پا واگرفتن، پاکشیدن. دوری کردن. از آمدن و رفتن مضایقه کردن: به خاکپای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وامگیر از سر من. حافظ. آنکه سوی او ز جور هجر پیغامیم هست وانگیرم پا از او تا قوت کاهیم هست. سنجر کاشی (از آنندراج). - دل واگرفتن، نومید شدن. قطع امید کردن. دست کشیدن. ترک گفتن. مأیوس شدن: به سختی در از چاره دل وامگیر که گردد زمان تا زمان چرخ پیر. نظامی. ، پس گرفتن. (ناظم الاطباء) ، استکتاب. (آنندراج) ، نقل کردن. (آنندراج). منتقل کردن. (ناظم الاطباء) ، بیماری گرفتن از کسی. (آنندراج). به سرایت از دیگری به بیماری مبتلاشدن
بازگرفتن. منع کردن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). جدا کردن. دور گردیدن. بریدن: چون بود از همنفسی ناگزیر همنفسی را ز نفس وامگیر. نظامی. که چون بود کز گوهر و طوق و تاج ز درگاه ما واگرفتی خراج. نظامی. لذت انعام خود را وامگیر نقل و باده جام خود وا مگیر. مولوی. ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چنین برد آنجا که خرمن است. سعدی. به امید ما خانه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ز او واگرفت. سعدی. - پا واگرفتن، پاکشیدن. دوری کردن. از آمدن و رفتن مضایقه کردن: به خاکپای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وامگیر از سر من. حافظ. آنکه سوی او ز جور هجر پیغامیم هست وانگیرم پا از او تا قوت کاهیم هست. سنجر کاشی (از آنندراج). - دل واگرفتن، نومید شدن. قطع امید کردن. دست کشیدن. ترک گفتن. مأیوس شدن: به سختی در از چاره دل وامگیر که گردد زمان تا زمان چرخ پیر. نظامی. ، پس گرفتن. (ناظم الاطباء) ، استکتاب. (آنندراج) ، نقل کردن. (آنندراج). منتقل کردن. (ناظم الاطباء) ، بیماری گرفتن از کسی. (آنندراج). به سرایت از دیگری به بیماری مبتلاشدن
بر هوا رفتن. پرواز کردن. اوج گرفتن: پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا تا نگیرد مرغ خوب تو هوا. مولوی. بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی. سعدی. گرد ارچه بسی هوا بگیرد هرگز نرسد به گرد افلاک. سعدی. به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست. حافظ. ز خاکدان تعلق گرفته ایم هوا غبار دست ندارد به طرف دامن ما. صائب. رجوع به هواگیر شود
بر هوا رفتن. پرواز کردن. اوج گرفتن: پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا تا نگیرد مرغ خوب تو هوا. مولوی. بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی. سعدی. گرد ارچه بسی هوا بگیرد هرگز نرسد به گرد افلاک. سعدی. به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست. حافظ. ز خاکدان تعلق گرفته ایم هوا غبار دست ندارد به طرف دامن ما. صائب. رجوع به هواگیر شود
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن